اشعار مژگان عباسلو

آهسته گفت من که کبوتر نمی شوم / مژگان عباسلو

هر روز در سکوت خیابان دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست
10006 9 4.29

گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست / مژگان عباسلو

بگذار سر به سینه ی من در سکوت، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست

بگذار دست های تو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آن چه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست

از تو جفا و قهر اگر، از من وفا و مهر
از دوستان هرآنچه به هم می رسد نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغوش وا کن ابر مرا در بغل بگیر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
 
2305 0 4.76

من از تبار تیشه ام، با من غمی هست  / مژگان عباسلو

من از تبار تیشه ام، با من غمی هست 
در ریشه ام احساس درد مبهمی هست

بر گیسوانم بوسه زد روزی خداوند
در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست

وقتی مرا با خاک یکسان خواست یعنی
در نقشه ی جغرافیای من بمی هست

من روی آرامش نخواهم دید با تو
با تو لفی خسر است هر جا آدمی هست

جز زخم این دنیا نخوردم از تو ای عشق
آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟ 
1775 0 5

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست / مژگان عباسلو

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست
بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست

برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود
این درّه است بین من و تو، شکاف نیست

گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی
در مشت توست، آن‌ طرف کوه قاف نیست

تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند
حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام
«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست»*


* مصرعی از سعدی
2067 0 3.44

تا کی بهار باشی و پاییز بشمری؟ / مژگان عباسلو

تا کی بهار باشی و پاییز بشمری؟
با باد برگهای گلاویز بشمری؟

ای سرو سربلند! تو بر شانه‌ات چقدر
گنجشک‌های از گله لبریز بشمری؟

من بال و پر شکسته‌ام از من بدون تو
چیزی نمانده‌است که ناچیز بشمری

شاید تو نیز عشق درخت و پرنده را
یک ماجرای تلخ و غم‌انگیز بشمری

اما مرا به یاد تو حتما می‌آورد
هر جوجه‌ای که آخر پاییز بشمری

1394 0 4.14

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است / مژگان عباسلو

چشمها – پنجره‌های تو – تامل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟

همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید:
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند

21857 8 3.92

سفر هیچ‌کس را نیاورده‌است / مژگان عباسلو

سفر هرکجا سایه گسترده‌است
چه‌ها بر سر آدم آورده‌است

کسی را که یک عمر چشم‌انتظار…
به یک چشم‌برهم‌زدن برده‌است

کسی را که در یاد خواهی‌سپرد:
کجا، کِی خداحافظی کرده‌است

تو گویی که ما را برای وداع
زمین راه و بی‌راه پرورده‌است

سفر هرکه را دیده‌ام برده‌است
سفر هیچ‌کس را نیاورده‌است.

1076 1 5

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او / مژگان عباسلو

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است

قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است
2296 0 4.2

عشق در این عصر پرنفرت کلاه تازه‌ای‌ست / مژگان عباسلو

حرفهایت طعم باران، عطر شبدر داشتند
چشمهایت شرم شیرین کبوتر داشتند

می‌نشستی بر دل و با دل مصیبت داشتم
من که این بودم، ببین باقی چه در سر داشتند!

می‌شکفتم گل‌به‌گل تا می‌شنفتم از لبت
نقشه‌ها هرجا تو بودی نقش قمصر داشتند

عشق در این عصر پرنفرت کلاه تازه‌ای‌ست
تا که بگذارند برخی، عده‌ای برداشتند

هرگز از امثال تو خالی نمی‌شد روزگار
نصف خودکارت اگر آن عده جوهر داشتند

1209 1 4.25

اما برای دخترش از عشق می‌گوید / مژگان عباسلو

در کنج ایوان می‌گذارد خسته جارو را
در تشت می‌شوید دو تا جوراب بدبو را

با دست‌های کوچکش هی چنگ پشت چنگ
پیراهن چرک برادرهای بدخو را…

قلیان و چای قندپهلو فرصت تلخی‌ست
شیرین کند کام پدر، این مرد اخمو را

هر شب پری‌های خیالش خواب می‌بینند:
یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را…

یک روز می‌آیند زن‌ها کِل‌کشان، خندان
داماد می‌بوسد عروس گیج کم‌رو را

یک حلقه از خورشید هم حتی درخشان‌تر…
ای کاش مادر بود و می‌دید آن النگو را

او می‌رود با گونه‌هایی سرخ از احساس
یک زندگیِ تازه‌ی گرم از تکاپو را …

او زندگی را سال‌های بعد می‌فهمد
دست بزن را و زبان تند بدگو را

روحش کبود از رنج و جسمش آبرودار است
وقتی که با چادر کبودی‌های اَبرو را…

اما برای دخترش از عشق می‌گوید:
از بوسه‌ی عاشق که با آن هرچه جادو را…

هرشب که می‌خوابند، دختر خواب می‌بیند
یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را…

1772 0 3.22

دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی / مژگان عباسلو

دریا که تو دلبسته‌ی آنی ز تو دل کند
ای رود به این تجربه‌ی تلخ نپیوند!

تنهایی من آینه‌ی عبرت من شد
دلها که شکستند از این آینه هرچند

گفتی نگران منی و روز جدایی
در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند

ای عشق! بگو گرمی بازار تو تا کی؟
ای دل! غم ارزانی بسیار تو تا چند؟

دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی:
همصحبتی شعله و باد، آتش و اسفند

2127 0 4.33

شعر شاید یک زن زیباست من هم ،سایه اش / مژگان عباسلو

موج می داند ملال عاشق سر خورده را

زخم خنجر خورده حال زخم خنجر خورده را

 

در امان کی بوده ایم از عشق وقتی بوی خون

باز ، وحشی می کند باز ِکبوتر خورده را

 

مرگ از روز ازل با عاشقان هم کاسه است 

تا بلرزاند تن هر شام ِ آخر خورده را

 

خون دل ها خورده ام عمری و خواهم خورد باز 

جام دیگر می دهندش جام دیگر خورده را 

 

شعر شاید یک زن زیباست من هم ،سایه اش 

عاشق خود می کند هر کس به من برخورده را ...

3354 0 3.83

عاشقان در زندگي دنبال مرهم نيستند / مژگان عباسلو

 
مثل گيسويي که باد آن را پريشان مي کند
هر دلي را روزگاري عشق ويران مي کند
 
ناگهان مي آيد و در سينه مي لرزد دلم
هرچه جز ياد تو را با خاک يکسان مي کند
 
با من از اين هم دلت بي اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِي پشيمان مي کند؟
 
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسي او را به زخمي تازه مهمان مي کند
 
اشک مي فهمد غمِ افتاده اي مثل مرا
چشم تو از اين خيانت ها فراوان مي کند
 
عاشقان در زندگي دنبال مرهم نيستند
دردِ بي درمانشان را درد درمان مي کند...
 
6075 8 4.68

سـفر، بهانه ی خوبـی بـرای رفتـن نیست... / مژگان عباسلو

سـفر، بهانه ی خوبـی بـرای رفتـن نیست
نخواه اشک نـریزم، دلـم کـه آهـن نیست!

نگو بـزرگ شدم، گریـه کـار کوچک هـاست
زنی که اشک نریزد قبـول کـن، زن نیـست

خبر رسیده که جای تـو راحـت است آنـجا
قـرار نیست خـبرها همیشه...اصلا نیست

شب است بی تو دراین کوچه های بارانی
و پــلک پنــجره ای در تـب پریــدن نیــست

 حســود نیــستـم امــا خـودت ببــین حتی
چراغ خانه ی مهتاب بی تو روشن نیـست

"مــــرا ببخش اگــر گــریه می کنــم وقتـی
نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست"
.....
زنی که فال مرا می گرفت، امشب گــفت:
پــرنده فکــر عبـور است، فکــر مــاندن ......

5265 1 3.91

فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است / مژگان عباسلو

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است

قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است
4650 0 3.26

نسیم گفت و گذشت... / مژگان عباسلو

بهار پشت در است.
به گوش پنجره
آرام
نسیم گفت و گذشت...
3709 1 4

بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه است / مژگان عباسلو

پری نبوده ام از قصّه ها مرا ببرند
پرنده نیستم از گوشه ی قفس بخرند

زنم، حقیقت تلخی پر از پریشانی
پر از زنان پشیمان که تلخ و در به درند

چرا به شاخه ی خشک تو تکیه می دادم؟
به دست هات که امروز دسته ی تبرند

بگو به چلچله های چکیده بر بامت
زنانِ کوچک من از شما پرنده ترند

بهار، فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنانِ کوچک من گرچه سر بریده پرند

در ارتفاع کم عشق تو نمی مانند
از آشیانه ی بی تکیه گاه می گذرند

به خواهران غریبم که هر کجای زمین
اسیر تلخی این روزگار بی پدرند

بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه است
بلندتر بنشینند، دورتر بپرند

3877 0 3.2

فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است / مژگان عباسلو

شبیه باد، همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصّه، پر از شرح بی وفایی اوست
اگر چه او همه ی عمر، فکر ما شدن است

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست، معمای ساده ای باشد
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است

2609 0 4

جا مانده‌ام... / مژگان عباسلو

جا مانده‌ام
بر شاخه‌های شکسته‌‌ای
که لانه می‌پنداشتم،
مثل جوجه‌ای
که پرواز نمی‌داند.
1838 0 4

در خاطرِ من... / مژگان عباسلو

 ای ترانه‌ی غمگین!
کوچه باد و باران است
در خاطرِ من بنشین...
1782 0

تو بیا... / مژگان عباسلو

در این کوچه باد نمی‌آید
باران نمی‌آید
اما
تو بیا!
2004 0 3.5

سهمِ ما... / مژگان عباسلو

به آن رود
که در بی‌سرانجامیِ خویش جاری‌ست،
به این باد
که از هرچه جز خود فراری‌ست،
در این زندگی
سهمِ ما بی‌قراری‌ست...
1769 0 1.5

عکس ماه / مژگان عباسلو

زندگی،
عکس ماهی نشان داد.
دست تقدیر،
هرکجا برکه‌ای دید
سنگ‌هایی شبیه مرا
دانه‌دانه
به بادِ فنا داد...
2204 1 3

بی او... / مژگان عباسلو

بیهوده می دوند
خیابان ها؛
بی او
دلم به هیچ قراری
نمی رسد!
2056 0